شاعر: عباش چشامی


کسی در بال‌هایت ریخت شوق پر کشیدن را
به جان مرده‌ات بخشید آهنگ تپیدن را
نگاه تیره‌ات را برد تا آن سوی آبی‌ها
به چشم پر غبارت یاد داد آیینه دیدن را
دلت بی شور عشق و بی حضور نور، نارس بود
چشیدی عاقبت گرمای شیرین رسیدن را
لب تفتیده‌ای راز عطش را گفت با چشمت
که هر گوشی ندارد تاب از دریا شنیدن را
رها از خاک تا آتش پریدی چون پری در باد
خدا قسمت کند این گونه بی پروا پریدن را!